با خودم عهد بسته ام هر تصمیمی که می گیرم کاملا بر عکس عمل کنم بلکه شاید زندگی ما از این رو به آن رو شود...
تا امروز که هر چه اراده نمودیم عمل فرمودیم.
حاصلش این است که مشاهده می فرمایید.
از این به بعد هر وقت خواستم ننویسم می نویسم...
مثل همین الان...
1 بعد از نصف شب...
از سرنوشت سگی ما همین نشانه بس که از هر چیز استخوانش نصیب ما می شود.
ته تفاله ی همه ی زیبایی های زندگی...
والسلام
نوروز بار دیگر کهنه روز شد...
ما کهنه تر شدیم... و دل آزارتر...
در بازاری که هر روز نو و نوتر ها را به خود می بیند...
می تازیم بی هیچ درنگی و نیم نگاهی به پشت سر...
و می بازیم قطعا اگر چنین بتازیم...
از این رو که گاهی باید فقط ایستاد و نگاه کرد... و از ایستادن نترسید...
ته این مسیر حلوا خیر می کنند...
حلوای ما را...
عجله نشاید...