دستم به جایی که بند نیست!
همینطور وراجی می کنم... کلمه پشت کلمه... فحش پشت فحش...
و یقین می کنم که عقده ای شده ام...
شعورم را به حراج می گذارم! مفت هم نمی ارزد لاکردار!
و من همچنان پشت آنچه که دوست داشتم باشم سنگر گرفته ام...
همه چیز مثل همیشه پیش می رود...
از سر تا نوک انگشت پا فلسفه ام و تهی تر از همیشه !
فقط می توانم بگویم هیچ کس من را نمی فهمد...
من خودم هم خودم را نمی فهمم!
دیوانه ام از بیخ!
با همه ی خاطره ها و جاذبه هایش ...
و سر گذشت بیست و یک سال و اندی زندگی...
سلام خوب می نویسی،حیف که دیر اپ کردی منو دارن از سایت خوابگاه بیرون می کنند(تازه میگه چت نکن!!)
ببخشیداینا رو نباید اینجا بگم( حرصم میگیره بالا سرم وایمیستنو میگن پاشو)
شانس شما افتاد که غر بزنم،خیلی بی ربط گفتم بازم میام