البته که ما از آغاز هم نوشتن بلد نبودیم و این دکان و دستگاه را به راه انداختیم تا هم مشق نوشتن کنیم و هم خزعبلاتمان را در معرض نقد و نظر آشفتگانی چون خودمان قرار دهیم!
لیکن این مدتی که جز خودمان را ندیدیم و به ورای نوک بینی ( نهایتا با مشقت بسیار نوک آیروپلان ! ) نظری نینداختیم و جز فلایت پلان ننوشتیم و به غیر از نقد و نظرات اساتید محترم نسبت به انجام ژانگولرها و شامورتی های پروازی نقد و نظری را پذیرا نگشتیم مزید بر علت و عجز و معلولیت ما در نوشتن گردید!
اما افلیجی که قهرمان ماراتن نشود خود تنها مقصر این سرانجام است.
زندگی کم کم روی جدی خود را نشان می دهد...
لازم است کمی از اطرافیانت بترسی...
آماده باش که بپذیری کسانی که تا امروز بودنشان در نگاهت ابدی بوده و انگار که از ازل هم بوده اند برای همیشه به خاطره ای بدل شوند...
حقیقت مرگ و بیماری و بی پولی را کم کم در می یابی و به معنای واقعی تلخی ها پی می بری...
چنین می شود که هیچ چیز طعم گذشته را ندارد...
روی هیچ چیز این زندگی نمی شود حساب کرد!
جان شما!