امروز سحر یکی از بزرگترین مکاشفات تاریخی توسط اینجانب صورت پذیرفت!
شرح ما وقع:
آقای فرزاد جمشیدی مجری خیلی با سواد و خیلی خوش سخن و خیلی عالی و خیلی مرغوب ( ؟ ! ؟ ) برنامه ی سحرهای ماه رمضان صدا و سیمای ج.ا.ا. در ادامه ی نقل فضولات علمای اسلام فرمودند که :
(( حضرت آقا تشریف برده بودند در باغی نشسته بودند که ناگهان سیبی از بالای درخت پایین افتاد. ))
یه لحظه با خودم گفتم حتما ماجرا مربوط به آیت الله نیوتون ( ره) و قضیه ی کشف قانون جاذبه توسط ایشونه ! و ادامه داد :
(( آقا سیب رو برداشتن و خوردن. بعد با خودشون گفتن نکنه صاحب باغ راضی نبوده باشه! رفتن دنبال صاحب باغ! صاحبان باغ ۳ تا برادر بودن! از ۲ برادر حلالیت طلبید و آدرس برادر سوم رو در شوروی اخذ فرموده و عازم شوروی شدن! وقتی آقا به برادر سوم رسید و حلالیت طلبید اون مرد با خودش گفت : عجب آدم خوبیه که تا اینجا اومده حلالیت بگیره! پس به آقا گفت من یه شرط برای حلال کردن شما دارم !یه دختر دارم که کور و کر و لاله ! باید با اون ازدواج کنی.... آقا قبول کردن!وقتی تو حجله برای اولین بار همسرشون رو دیدن متوجه شدن نه کر و نه کور و نه لاله بلکه یک داااااف اسمیه! پرسیدن ماجرا چیه ؟ اون مرد گفت: دختر من کوره چون تا حالا چیزای بد بد ندیده!کره چون تا حالا چیزای بد بد نشنیده! لاله چون چیزای بد بد نگفته! برو حال کن.... ))
سوای از این که اصلا این داستان مزخرف چه پیامی رو قراره برسونه ! من رو به یک نتیجه ی مهم رسوند :
(( اساسا اگر علمای ما به جای این که سیبی که از درخت می افتد را بخورند و راه بیفتند دنبال صاحبش برای کسب حلالیت! به علت سقوط سیب فکر کرده و سپس قانون جاذبه را به مدد حق تعالی کشف می فرمودند الان وضع ما به گونه ای دیگر بود...))
مچکرم آقای هلیش...
عالی...
شما حتی اگر قلمتون مبتلا به یبوست یا اسهال هم باشد باز هم بنده قلم شما رو می پسندم...
حال کنید دیگران رو هم به حال و حول برسونید!
آیت الله نیوتون که ره نشده اشون هستن هنوز و حتی وقتی در یک متر مربع قرار میگیرن تبدیل به آیت الله پاسکال میشن