سگنوشت

ما که هیچ جهان نمی دهدمان محل سگ!

سگنوشت

ما که هیچ جهان نمی دهدمان محل سگ!

DOOOD BOOOD DOOOD

تا وقتی بچه بودیم دنیا یه جور دیگه بود...   

 

خوب جوری بود!  

 یه جوووور قشنگ... 

 

وقتی بچه ای...

 

وقتی بارون میاد... آسمون ناراحته... داره گریه می کنه...  

  

خرس عروسکیت باهات حرف می زنه...  

 

با تفنگ اسباب بازیت دزدارو می کشی... 

 

خاله بازی با دختر همسایه... 

 

گرگم به هوا با بچه های کوچه... 

 

و بزرگترین آرزو... 

 

ماشین کنترلی بزرگ پشت ویترین... 

 

 

اما بد بختی ما از اونجا شروع شد که فهمیدیم وقتی آفتاب زد به دریا آب بخار میشه... ابر درست میشه... باد ابرو با خودش میاره... در دما و فشار مناسب ابر می باره.... 

 

از وقتی  فهمیدیم تو شکم خرس کوچولو پارچه پر کردن... 

 

فهمیدیم که هیچ وقت نمی تونیم دزدارو با تفنگ بکشیم... 

 

وقتی گفتن دختر همسایه نا محرمه... 

 

وقتی فهمیدیم گرگ به هوا نمیره... 

 

و ماشین کنترلی ... 

 

ماشین کنترلیو فروختنش.... 

 

چه بهتر ! ما رو هیچ جا نمی تونه ببره... 

 

 همه اش دود بود خبری نبود از کباب........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد